روزها پشت هم میاد و میره و من بلا نسبت شما هیچ غلطی نکردم. نه خونه تکونی. نه خرید انچنانی. نه فکری واسه 7 سین. هیچی
روزام به بطالت و تکراری میگذره
خیلی حساس شدم به کارا و رفتار همسر. با کوچیکترین کارش غصه ام میگیره و مثل بچه ها باهاش قهر میکنم. البته که اونم بی تقصیر نیست و میتونه یکم مراعاتم کنه ولی مَردَن دیگه .
این روزا همینطور از رفتن برادر غصه ی فراوان داشتم و اشک به چشمم خشک نشد تا به لطف خدا برگشت. این رفتن و برگشتنم داستان مفصلی داره واسه خودش. ولی از برگشتش اینقد خوشحال شدم که انگار دنیا رو بهم بخشیدن.
خلاصه اش که این روزای باطل و تکراری. سوهان روحم شده. خدایا مددی